روانکاوی فروید؛ خطاهایی که اکنون علم آنها را اثبات کرده است
یکی از موضوعات مهمی که متاسفانه بسیاری از ما از آن غافل هستیم، نگاه انتقادی به نظریات مشهور است. نظریاتی که به خاطر شهرت خودشان و یا بنیان گذاران شان، از نقد آنها دور شده ایم. شاید برجسته ترین آنها، روانکاوی فروید باشد. اکثر کسانی که در زمینهی روانشناسی کار میکنند و تحصیلاتی در این رشته دارند، از داشتن یک نگاه انتقادی به نظریات برجستهی روانشناسی ناتوان هستند.
نگاه انتقادی اساسا به چه معنی است؟ نگاه انتقادی یعنی توانایی تحلیل و بررسی کردن یک موضوع فارغ از سو گیری های شخصی که ممکن است به نفع یا به ضرر یک نگاه بخصوص باشد. برای نمونه، در این نوشتار قصد دارم قدری در رابطه با روانکاوی بنویسم. از ظهور روانکاوی فروید و یا علم روانکاوی چیزی نزدیک به یک قرن میگذرد، اما متاسفانه هنوز موضع روشنی نسبت به این نگاه وجود ندارد.
چند نقد به روانکاوی فروید
از سویی برخی روانکاوی را اساسا علمی متخص برخی جوامع بخصوص میدانند. و برخی دیگر نیز بسیار مشتاقانه کلام فروید را مساوی حقیقت میدانند. و تقریبا هیچ گونه نقدی نسبت به این نگاه ندارند. اما اگر دقیق تر نگاه کنیم، مشکل اصلی این است که ما اساسا نمی دانیم که روانکاوی فروید چیست؟ شاید عجیب باشد اما اکثر فارغ التحصیلان رشته روانشناسی هیچگونه شناخت روشنی نسبت به روانکاوی فروید ندارند.
دلایل مختلفی برای چنین اتفاقی وجود دارد. یکی از این دلایل به طبیعت روانکاوی باز میگردد که شاخهای پیچیده از روانشناسی است. برای اینکه شما بدانید روانکاوی چیست، تقریبا غیر ممکن است که آن را در تجربهی شخصی تان بکار نبرید. روانکاوی یک ابزار نیست که شما بتوانید صرفا از آن استفاده کنید بی آنکه از آن دریچه به خودتان نگاه کنید.
فقدان برگردان های مناسب از روانکاوی فروید
فقدان برگردان های کامل روانکاوی فروید به فارسی از دیگر عواملی است که شناخت روانکاوی را مشکل کرده است. بسیاری که در زمینهی روانکاوی کوشیده اند، اغلب به ترجمه ی برخی از کتاب ها اکتفا کرده اند. و یا بر اساس شناختی که خود قادر به کسب آن بوده اند، از روانکاوی برای تحلیل هنر، جامعه و بیماران استفاده بهره جستهاند.
چگونه ممکن است دیگری بفهمد که شما درباره چه صبحت میکنید، پیش از آنکه بدانند شما با استفاده از چه نگاهی در حال فرمول بندی و صحبت هستید؟ اگرچه مقالات و ترجمه هایی که به فارسی شده است دارای ارزش هستند، اما اغلب بسیار ناکافی و گنگ هستند. روانکاوی در فارسی به قدری تکه و پاره است که شاید برای خواننده سردرگم کننده باشند.
دنبالهروی از روانکاوی فروید بجای نقادی
اگر یک متخصص قصد یادگیری روانکاوی فروید را داشته باشد، یا می بایست زبان آلمانی بداند و یا انگلیسی. در این نوشتار به برخی از شواهد و یافته های کلی اکتفا خواهد شد. اولین نقد به روانکاوی، نه نقد به خود روانکاوی بلکه نقد به تصور ما از شناخت روانکاوی فروید است. در بسیاری از کشورها، روانکاوی تحت نگاه انتقادی متخصصان و اهل فن آن کشور، دچار تغییراتی شده است.
تا جایی که روانکاوی در ایتالیا، فرانسه، ژاپن، آرژانتین، انگلیس، آمریکا و سایر نقاطی که روانکاوی خود را گسترده است با یکدیگر تفاوتهای بسیار مهمی دارند. به نظر میرسد که در اینجا چنین اتفاقی نیافتاده است. و عموما ما در موضع انفعال و پذیرش قرار گرفتهایم. و درک روشنی از آنچه می پذیریم و یا حتی نمیپذیریم، نداریم.
آیا روانکاوی فروید کاربردی است؟
نقد دیگر، در زمینهی کاربرد روانکاوی فروید است. روانکاوی به معنای روانکاوی سنتی که فروید بنیان گذاشته است تقریبا امروزه در کشور ما بی کاربرد و مصرف است. تصور کنید که چه کسی ممکن است بتواند چند سال هر هفته چندین جلسه (تا پنج جلسه) به مدت سه ساعت را تحت تحلیل سپری کند؟
چه کسی ممکن است حتی بتواند از پسِ هزینههایی که چنین کاری بر دوشش میگذارد، برآید؟ احتمالا تعداد اندکی از افرادی که از استطاعت مالی بالا و وقت و حوصله زیاد برخورداراند. و یا به هر دلیلی به این نتیجه رسیدهاند که انجام چنین کاری ضرورت دارد. پس خیلی ساده میتوان گفت که روانکاوی کاربردی نیست و یا کاربرد محدودی دارد.
نگاه فروید به ذات بشر و زندگی انسانی
نقد دیگر، قدری فلسفی است. فروید نگاهی بسیار منفی نسبت به بشر و ذات بشر داشت. از نظر روانکاوی فروید خصوصا فرویدی که قدری جوان تر بود، تمدن در نقش نیرویی مخالف غرائز بشری عمل میکند. تمدن انسان را از غرائزاش دور میکند و جامعهی انسانی حول سرکوبِ جمعی نیروهای سکشوآل و پرخاشگرایانه شکل میگیرد. هدف از تمدن مهار کردنِ این دو نیرو است.
فروید به بازنمود این نیروی بازدارنده که تمایلات غریزی را سرکوب میکند، لقب «فرامن» داد. هر قدر فروید بیشتر پیش رفت، دیدگاهش بدبینانه تر شد. و بیشتر به این نتیجه رسید که نمی بایست بر علیه فرامن شورید. زیرا جامعهی انسانی نیازمند مهار کردن خوی خودخواه بشری است. در واقع فروید علیه چیزی شد که خود ابتدا برای شناختاش تلاش کرده بود. امروزه یافته های ژنتیکی، علوم اعصاب، و روانشناختی همدلی، محبت، از خود گذشتگی و نوع دوستی را در ذات و طبیعت بشر تلقی می کنند.
انسان سالم از منظر روانکاوی فروید
فروید به نیروی روانی-جنسی لقب «لیبیدو» داد و به سرچشمه نیروی ویرانگری لقب «تاناتوس». فروید معتقد بود بیماری یعنی گره خوردن این نیرو و تثبیت شدناش در یک یا چند مرحله از رشد روانی-جنسی. انسان نرمال کسی است که این نیرو را از قید تثبیت در مراحل دهانی و مقعدی و سایر مراحل رها کرده است. و توانسته تاثیراتی که تثبیت این نیرو ایجاد می کند را درک کرده و بر آنها غلبه کند.
امروزه روانکاوها بیشتر و بیشتر به این نتیجه میرسند که ذات انسان آنطور که فروید گمان میکرد پلید نیست. ناهشیار او سرشار از سرکوب های روانی نیست. آزادی روانی امری دور و دست نایافتنی نیست. همچنین، اساس و فرض فروید در مورد لیبیدو و اورس، امری گنگ، بی پشتوانه و اثبات و حتی رد ناپذیر است.
آیا همدلی در ذات بشر است؟
روانکاوها پس از سالها کار کردن با بیماران بیشتر به این نتیجه رسیدهاند که همدلی در طبیعت بشر قرار دارد. اگر شخصی در حق دیگری بدی نمیکند و به او آسیب نمی رساند الزاما به خاطر ترس از تنبیه شدن نیست. بلکه به خاطر خاصیت همدلانه بشری است.
او می تواند درک کند که آسیب دیدن و آسیب رساندن، احساساتی را با خود حمل می کند که فرد حضور آنها را در خود انتخاب نمی کند. پس به طور خلاصه، یک نقد به فروید نگاه بدبینانهاش به طبیعت بشری و خوبیهای وجودش است.
عصب شناس ها چه میگویند؟
نقد دیگر، علمی و عینی ترین نقد به فروید و روانکاوی اوست. فروید تصور میکرد که بر طبق نظریهی تکامل، قسمت های بیرونی مغز از منظر تکاملی متاخرتر هستند. به همین دلیل، افزایش هشیاری در بشر به دلیل ایجاد و رشد این بخش ها از مغز است. فروید این بخش ها که بخش مخ، قشر مخ، قشر پیشانی باشد را دارای اهمیتی برتر دانست. او تصور کرد که افزایش سطح هشیاری یعنی ورود این بخش های مغز به بخش های تحتانی مغزی.
یعنی اگر انسان امروز هشیار است و در علم و دانش پیشرفت کرده است. این پیشرفت صرفا وابسته به مغز است. پس منطق و استدلال، خردمندی و جایگاه هشیاری در این بخش های مغزی قرار دارد. امروزه عصب-روانکاوهایی مانند مارک سولمز به روشنی خطا بودن این دیدگاه را با استفاده از پیشرفت های پژوهش و تکنولوژی به اثبات رسانده اند. در واقع، دانشمندان امروزه نمی دانند که جایگاه هشیاری یا بهتر بگوییم، محل ظهور هشیاری در مغز کجاست؟ همچنین، دانشمندان نمی دانند که هشیاری اساسا چیست؟
اما عصب شناسها چه میدانند؟
بر مبنای آنچه که عصب شناسی به ما نشان می دهد، احتمالا جایگاه هشیاری در ساقه مغز و بخش های تحتانی مغز است. دلیل این ادعا آن است که بسیاری از بیمارانی که یا به دلایل ژنتیکی بخش های فوقانی مغزشان اساسا رشد نکرده است. و یا به سبب آسیب های فیزیکی مجبور به برداشتن این بخش های مغز شدهاند. و یا این بخش های مغزی شان با اختلال ارگانیک مواجه شده است. همچنان دارای هشیاری هستند.
مارک سولمز به این نتیجه رسیده که بخش های فوقانی مغز نه تنها به معنای هشیار بودن و یا نبودن یک فرد نیست. بلکه احتمالا در جایگاه بازدارندهی هشیاری هستند. و نه محلی که هشیاری در آنها بیشتر از سایر نقاط است. شیوه ی مواجههی فروید ورود به ناهشیار است. و این ورود در بعد فیزیولوژیکی یعنی حرکت از بخش های فوقانی و بیرونی مغز به بخش های درونی آن. فرضی که به روشنی امروزه می دانیم اشتباه و کاملا غلط است. اگر که نخواهیم بگوییم از منظری حتی معکوس واقعیت است. برای نمونه به این ویدئو از مارک سولمز نگاه کنید.
سخن پایانی و جمع بندی
پس در یک جمع بندی، میتوان اینطور نتیجه گرفت که ما نیازمند نگاه انتقادی به روانکاوی هستیم. به سبکی که نظریات بزرگان روانکاوی که بعضا ممکن است از یک قرن تا چند دهه قدمت داشته باشند را با نگاهی دقیق و موشکافانه مورد بررسی قرار دهد. تا بدینجا می دانیم که فروید در برخی از مفروضات بنیادین خود دچار خطا شده است.
دانش روانکاوی از منظر کاربرد، خصوصا دانش سنتی روانکاوی با چالش های بسیار جدی مواجه است. شاید به همین دلیل است که اقبال به روانپویشی فشرده کوتاه مدت (ISTDP) این چنین فراگیر است. و همچنین، خود فروید نیز کسی بود که تا پایان عمر می کوشید همواره خطاهای خود را اصلاح کند. پس بایست از هر منظری که می توانیم برای شناخت و نقد دانشی همچون روانکاوی تلاش کنیم. و رویکردی فعالانه در قبلا آن برعهده بگیریم.
خودنگاری و درمان افسردگی در خانه بخش چهارم |
افسرده کیست؟ نگاهی تازه با افسردگی |