احساس واقعی و عاطفه دفاعی؛ وقتی بجای یک حس طور دیگری حس میکنیم
عاطفه دفاعی در روانکاوی به آن دست از احساساتی گفته می شود که برای سایه افکندن و پنهان کردنِ احساسات واقعی فرد ایجاد میشوند. گاهی پیش میآید که مواجه شدن با یک احساس، آن چنان سخت است، آن قدر دشوار و پرفشار است که یک فرد به طور ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه پناه به یک احساس دیگر میبرد.
بلکم از دستِ احساس واقعیاش فرار کند. برای تجربه کردن یک احساس به تمامی، ما میبایست رابطهی خوبی با دنیای واقعیت داشته باشیم. در عین اینکه نسبی بودن واقعیت روانی را میفهمیم، به عمق و اهمیت اجزای تشکیل دهندهی آن نیز واقف باشیم. توجه کنید که نسبی بودن به هیچ جه به معنای خنثی بودن نیست.
واقعیت، واقعیت روانی است
معروف است که فروید میگفت «واقعیت، واقعیت روانی است». منظور این جملهی فروید را شاید بتوان به این صورت بیان کرد. «ماری لوئییس وان فرانز» نقل می کرد که یونگ خاطرهی مهم و آموزندهای از یکی از بیمارانش داشت. و آن را موقع آموزش دادنِ نگاه روانکاونه خود به شاگردانش مطرح میکرد. ماجرا به دختر نوجوانی بر میگردد که وقتی خانواده اش او را نزد کارل یونگ آوردند گمان میکردند که احتمالا دیوانه شده است.
دختر نوجوان مدعی بود که بر روی کره ماه زندگی میکند. یونگ موقع تعریف کردن خاطره تاکید میکرد که «و او روی ماه زندگی میکرد». شاگردانش مثل ماری لوئیس میگویند که «و ما با تعجب می پرسیدیم که منظورتان این است که او دچار نوعی هذیان و یا روانپریشی بوده است؟» و یونگ در پاسخ میگفت «او روی ماه زندگی میکرد».
منظور یونگ چه بود؟
ماری لوئییس اینطور مینویسد که سالها گذشت تا به این نکته پی ببرم که چرا یونگ با تاکید می گفت «و او بر روی کرهی ماه زندگی می کرد». در همین راستا، اگر یک شخص بجای تجربهی کردنِ احساسی که واقعا دارد، و متصل شدن به دنیای واقعیت. و واقعیتِ احساسیِ لحظهی حال، به احساسی جایگزین پناه میبرد. درمانگر نمیکوشد که این احساس جایگزین را ویران کند. درست همانگونه که نمیکوشد آن را تحلیل کند.
مکانیزمهای دفاعی و عاطفه کاذب
برای نمونه، شخصی را در نظر بگیرید که متوجه شده است همسرش به او خیانت کرده است. احساسی که او با آن به جلسهی درمان میآید ممکن است بواسطه نوعی انکار مخدوش شده باشد. و یا حتی او ممکن است بگوید که احساس شادمانی دارد. زیرا بالاخره فهمیده است که واقعاً شوهرش خیانتکار است.
وقتی که درمانگر در رابطه با احساس او قدری کنجکاوی نشان میدهد، او ممکن است بگوید: «من واقعا خوشحالم که این موضوع را فهمیدم. واقعا موضوع بیاهمیتی است چرا که باعث شد با همسرم بنشینیم و دربارهاش به طور جدی حرف بزنیم. ما به این نتیجه رسیدیم که او مرا خیلی دوست دارد. ما تصمیم گرفتیم که زندگی مان را با فراموش کردن این اتفاق از نو بسازیم و من از این بابت خیلی خوشحالم».
بخشیدن با فراموشی یکسان نیست
وقتی کسی می گوید می خواهم گذشته را فراموش کنم، عموما یکجای کار مشکل دارد. بخشیدن گذشته با فراموش کردن آن یکسان نیست. در واقع، بسیاری از زوج ها در طی دوره ازدواج شان با موارد زیادی برخورد می کنند که نیازمند بخشیدن است. همچنین، هر انسانی در طی زندگانی خودش به بخشیدن نیاز دارد. اما فراموش کردن عموما موضوعی متفاوت است.
همچنین، وقتی که شخصی با خیانت و بی وفایی، و به طور عمومی تلخکامی مواجه می شود. احتمالا نیاز به زمان و تامل دارد تا بتواند از آن واقعه گذر کند. درون نگری، مواجهه با ناملایمتی های درونی و بین فردی، تلاش برای بازسازی رابطه و موارد دیگری بایست رخ بدهند. و سپس فرد به مرحله بخشیدن و از نو اعتماد کردن برسد. هر چند که همیشه موارد استثنا نیز وجود دارد. به همین جهت بایست از قواعد کلی اجتناب کرد.
گاهی تجربه احساس واقعی دشوار است
در واقع احساس خوشحالی در اینجا می تواند نوعی احساسِ دفاعی باشد. بیمار به دلیل آنکه نمیتواند احساس واقعی خودش را تجربه کند، به احساس خوشحالی پناه میبرد. زیرا تجربه کردن احساسی که واقعا دارد ممکن است عواقب واقعی و یا خیالی داشته باشد. عواقبی که او در این مقطع قادر به هضم تمام و کمالش نیست.
مثلا، به طور فرضی بیمار ممکن است مجبور شود ابعاد مختلف زندگی اش را موشکافی و باز-اندیشی کند. و اگر بخواهد به احساس واقعی خودش وفادار بماند ممکن است تغییراتی در زندگیاش ناگزیر شوند. تا جایی که آیندهی فرضیاش را که با همسرش و یا به تنهایی در ذهنش ساخته، ویران و یا کاملا دگرکون کند.
فقدان؛ دردناکتر از آن است که احساس شود
نمونهی دیگر و رایج عاطفه دفاعی، شخصی است که با احساس فقدان مواجه میشود. برای نمونه، شخصی را تصور کنید که مادرش را از دست میدهد. ناگهان او خود را در موقعیت سوگواری و اندوه می بیند.
چنین شخصی که بسیار دلبستهی مادرش است. ممکن است بجای تجربه کردنِ تام و تمامِ حس فقدان و سوگواری، بر کسانی که سبب رنجش مادرش در گذشته شدهاند، بشورد. پزشکانی که وظیفه شان را به خوبی انجام ندادند. و نتوانستند جان مادرش را نجات دهند. همچنین، او ممکن است از دست دوست و فامیلی که از سر مهر با غم و سوگ او همدردی میکنند، برآشفته شود.
حس کردنِ یک احساس ممکن است نیازمند اقداماتی باشد
تجربه کردنِ حسِ فقدان و در آغوش کشیدنِ سوگواری و اندوهِ سالمی که در آن نفهته است، برای چنین فردی امری بسیار دشوار است. چنانچه او بخواهد به تمامی حسِ فقدان و از دست دادن خودش را تجربه کند. میبایست با پیام هایی که واقعیت احساسی لحظهی حال در خود دارند نیز مواجه شود. چنین پیامهایی ممکن است اینگونه باشند: «اکنون دیگر امکان جبران کردن گذشته. امکان یکبار دیگر گفتنِ دوستت دارم. امکان خداحافظی کردن، امکانِ برآورده کردن خواسته های کسی که فوت کرده، وجود ندارد».
همچنین، در کنار این پیامها که خودشان احساسات مختلفی مانند عذاب وجدان، شرم، اندوه، حسرت و پشیمانی را در او ایجاد میکنند، او با نیستی مواجه است. وقتی که پدر و مادر یک شخص زنده هستند، همواره در نقش حائلی فرضی میان او و نیستی عمل میکنند. اغلب انسانها در ذهن شان تصور میکنند که ابتدا نوبتِ مرگ باید به کسانی برسد که بیشتر عمر کردهاند. و سپس نوبت آنها بشود.
معمولا بر اثر آشنایی با موقعیت ها و احساساتی که در یک شخص برمی انگیزانند، می توان به این مقوله آگاهی یافت. البته برای هدف های درمانی.
بله. در روانکاوی به چنین اتفاقی واکنش وارونه گفته می شود.
احساسات کاذب ممکن است به تمامی تحت آگاهی فرد نباشد. و به همین جهت او نسبت به این موضوع خودآگاهی کافی نداشته باشد.
آسیاب همیشه به نوبت نیست!
تجربهی از دست دادنِ یک و خصوصا هر دو والد به طور قدرتمندی این دیوار میان شخص و مرگ را کنار میزند. و شخص را با نیستی و مرگ رو در روی می کند. مواجهه با مرگ و تجربیات نزدیک به مرگ بسیار تجربیات قدرتمندی هستند. و نیازمند دروننگری و تامل بسیارند. همچنین، چنین تجربیاتی به انسان میآموزانند که احساساتِ عمیقی را تاب بیاورد.
اما تا یک شخص به این نقطه برسد که از منافع چنین تجربیاتی بهره مند شود. و از آنها در راستای معنادهی به زندگی و درک زندگی و زیستنِ آن به تمامی بهره ببرد. احتمالاً با دشواریها و تاریکیهای بسیاری روبرو خواهد بود.
عواقب تجربه یک احساس؛ مانعی در برابر احساس
حال شاید روشنتر شده باشد که چرا برخی افراد در مقاطعی ممکن است پناه به یک عاطفه و احساسی ببرند که در واقع دارای اصالت و اهمیت نیست. برخی از احساسات با خود عواقبی را به همراه میآورند که مواجهه با آن عواقبت کار تجربه و زیستن آن احساسها را دشوار میکند.
در چنین شرایطی، روان درمانگر از تحلیل و بررسی عاطفه دفاعی خودداری میکند. زیرا که تحلیل چنین احساسی به معنیِ بها دادن و واقعی جلوه دادنِ نسخهای از واقعیت است که صرفا جعلی است. و به جهتِ آن ایجاد شده است که فرد نمیتواند با احساس واقعی اش مواجه شود و آن را تاب بیاورد. البته بعنوان یک قاعده کلی، پیش از کنار زدن آنچه که به صورت غیر اصیل و به عنوان نوعی مکانیزم دفاع روانی ایجاد شده است، درمانگر بایست برای ایجاد روش های تاب آوری و مواجهه بهتر با واقعیت، اندیشه کرده باشد.
گرههای عاطفی
یک دلیل مهم که سبب ظهور عاطفه دفاعی میشود این است که برای مثال شخص خیانت دیده، همچنان احساس دوست داشتن نیز دارد. احساس افسردگی نیز ممکن است ظاهر شود. اضطراب و نگرانی از آینده، و عواطف ناملایمی که در حال بروز می کنند. و احساسات دیگر. شخصی که با سوگ مواجه است، و بسیاری از افراد دیگر، با عواطف گوناگونی مواجه اند. حضور چند احساس به طور همزمان یکی از مهمترین دلایلی است که سبب ایجاد عاطفه دفاعی میشود.
تجربهی این همه حس، کار دشواری است و میتواند تقریباً هر کسی را سردرگم کند. در صورتی که درمانگر بنا به دلایل گوناگونی، به عواطف دفاعی بها دهد، باعث تقویت آن عواطف میشود. از سوی دیگر، تحلیل کردنِ چیزی که واقعی نیست راهِ شناخت و غلبه بر آن را می بندد. زیرا همانگونه که جنگیدن با سایه همواره به شکست میرسد، تحلیل و شناخت و غلبه بر عاطفه دفاعی نیز ممکن نیست.
مطالعه بیشتر
خودنگاری و درمان افسردگی در خانه بخش چهارم |
افسرده کیست؟ نگاهی تازه با افسردگی |