افسرده

افسرده کیست؟ نگاه تازه به افسردگی

احتمالا همه‌ی ما نسبت به اینکه افسرده کیست و افسردگی چیست، شناخت داریم. افسردگی حالتی روان‌شناختی است که با یک جست و جوی ساده می توانید ویژگی های مربوط به آن را در اینترنت پیدا کنید. کاهش سطح انرژی روانی، احساس خستگی و بی انگیزگی، فکر کردن به گذشته و «چرا اندیشی». دشواری در برقراری ارتباط با دیگران و انجام دادن کارهای روزمره. همه و همه از نشانه های افسردگی هستند.

چرا اندیشی در فرد افسرده رایج است

 چرا اندیشی به آن ویژگی از حال افسرده گفته می شود که برای نمونه، اول صبح یا به احتمال زیاد میانه ی روز که یک فرد مبتلا به افسردگی از خواب بیدار می شود برایش رخ می دهد. او سرگرم فکر کردن به اینکه «آخر چرا اینطور شد؟» می شود. 

به این نوع ویژگی افکاری که عموما «چرا» های آشکار و نهانی را در خود دارند، چرا اندیشی می گویند. همچنین، یک بیمار مبتلا به حال افسرده از نظر جسمی نیز ممکن است مشکلاتی را تجربه کند. افتادگی عضلات صورت و ابروها، افتادگی و قوز در کمر، و کندی روانی-حرکتی از جمله نشانه‌های افسردگی هستند.

افسرده شدن یک طیف است

اینها را می توان در کنار افکار خودکشی قرار داد. فردی که دچار افسردگی است ممکن است در شرایط افسردگی حاد، افکاری را در سرش تجربه کند که محتوایشان عموما در رابطه با فکر پایان دادن به زندگی است. چنین نگاهی به افسردگی، عموما بر گرفته از نگاهی توصیفی به افسردگی است. 

روانشناسان برای اینکه بتوانند بر روی شخص بیماری تشخیص افسردگی بگذارند، می بایست بیش از نیمی از نشانه‌های مربوط به افسردگی را در او ببینند. مشکل نگاه توصیفی به افسردگی در آن است که عمدتا بر روی نشانه‌های آشکار افسردگی متمرکز است. و نه نگاهی که به ساختار و شیوه ی افسردگی اشاره کند.

دلایل ایجاد افسردگی

افسردگی از این منظر، همواره به عنوان نوعی آسیب در نظر گرفته می شود. این در حالی است که برخی مواقع افسردگی ناشی از مشکل در سازگاری با محیط جدید است. در چنین حالتی، فرد به اختلال سازگاری مبتلا شده است. و افسردگی ثمره‌ی تلاش های ناموفق او برای به ثمر نشاندن حالتی سازگارانه و پی گرفتن زندگی است.

وقتی که افسرده شدن خوب است

اما در نگاهی عمیق تر افسردگی می تواند ناشی از نگاه کردنِ صادقانه و یا حداقل به ظاهر صادقانه نسبت به زندگی باشد. برای نمونه، یکی از دست آوردهای پژوهشی جالب توجه در حوزه افسردگی آن است که فرد مبتلا به افسردگی بیش از سایر افراد در نگاه کردن به واقعیت دقیق عمل میکند. برای نمونه تصور کنید که از شما خواسته می شود به یک صفحه مانیتور نگاه کنید. هر موقع شکل «ستاره» را در صفحه نمایش دیدید می بایست یک دکمه را فشار دهید.

آیا افسردگی یعنی واقع بینی بیشتر؟

وقتی که از افراد غیر مبتلا به افسردگی سوال می شود که چقدر خودشان را در شمارش دقیق ستارگان صفحه موفق ارزیابی می کنند؟ افراد غیر افسرده اغلب ارزیابی خوش بینانه تری نسبت به عملکرد شان دارند. در حالیکه بیماران مبتلا به افسردگی عموما ارزیابی نسبتا دقیقی نسبت به عملکردشان دارند.

در واقع بیماران مبتلا به افسردگی بیش از آنکه بر اساس کلی گویی های برخی از افراد و حتی روان‌شناسان زرد، دچار منفی نگری باشند، به واقع بینی مبتلا هستند! آنها آنچه هست را می بینند و نه چیزی بهتر از آن را! در عمل، این افراد غیر مبتلا به افسردگی هستند که ارزیابی های خوش بینانه تری نسبت به عملکرد شان دارند.

آیا  دنیای افسردگی و افسرده ها واقعی تر است؟

حال اگر این یافته را بسط دهیم، ممکن است کسی بپرسد که پس آیا ممکن است افراد مبتلا به افسردگی در نگاه کردن به سایر جنبه های دنیای واقعی نیز همین میزان از واقع نگری را داشته باشند؟ آیا افسرده شدن در این صورت، واکنشی متناسب با دنیای واقعیت نیست؟

تصور کنید که یک شخص افسرده و یک شخص غیر افسرده با هم به تماشای اخبار روز بنشینند. آیا ممکن است که یک شخص مبتلا به افسردگی به شکل روشن و دقیق تری اخبار مربوط به جنگ، ویرانی، مصیبت، فقر، گرانی، بیماری، و سایر موارد را ببیند؟ آیا ممکن است که ذهن افراد غیر مبتلا به افسردگی است که در عمل دچار نوعی مخدوش کردن دنیای واقعیت است؟

 

افسرده مالیخولیا، افسردگی
مالیخولیا اثر ادوارد مونک

 

نگاه به زندگی و معنای افسرده

چنین یافته هایی روانشناسان متعدد و همینطور نویسنده ها را به دیدگاهی رسانده است که در افسردگی و تعریف فرد افسرده چیزی را ببینند که دیگران نمی بینند. روانشناسانی مثل اروین یالوم که از بنیان گذاران نگاه وجودی یا همان اگزیستانسیال به روان و زندگی و یک فرد است، افسردگی را «بهای نگاه کردنِ صادقانه به زندگی می دانند».

پیش از آنها نیز، کارل یونگ بر اهمیت تجربه کردن هر احساس و حالتی که برای فرد اتفاق می افتد تاکید کرده بود. از یونگ فراوان نقل شده است که افراد را تشویق می کرد با افسردگی خود ستیز نکنند. بلکه آن را در آغوش بگیرند و به عمق آن سفر کنند.

اروین یالوم و اجتناب ناپذیری افسردگی

 از منظر اروین یالوم، رنج بخش اجتناب ناپذیری از زندگی کردنِ واقعی و اصیل است. در واقع این نگاه که بسیار متاثر از فیلسوف هایی مانند سارتر ، کیرکگارد، هایدگر، کامو و سایرین است. افراد رنج می برند زیرا وقتی که با مصیبت و مشکلات دنیا مواجه می شوند بیش از آنکه به دلایل بیرونی و وابسته به دیگران نگاه کنند، نقش خود را در ایجاد و یا تداوم مشکل می بینند.

سارتر و وضعیت بشر

برای نمونه، سارتر بر این عقیده بود که «انسان محکوم به آزادی است». و این بدان معناست که احساس محکوم به مسئولیت پذیری نیز هست. بدین معنی، وقتی که هر انسانی با واقعیت رنج در جهان مواجه می شود، می تواند تصمیم بگیرد که چه میزانی از مسئولیت را می خواهد به دوش بکشد؟ چه نقشی می خواهد در زندگی ایفا کند؟ معنای زندگی اش چیست؟ آیا راه چاره آن است که به نوعی بیخیالی تن بدهد و چشم از امکان هایی که زندگی را و دنیا را جایی بهتر می کنند، فرو ببندد؟

کانون کنترل درونی و بیرون و افسردگی

اروین یالوم، توصیف جالبی می کند که ممکن است به روشن تر شدن موضوع کمک کند. یالوم مفهومی را مطرح می کند به عنوان «کانون کنترل». کانون کنترل به طور خلاصه به این معنی است که اگر بنا باشد تصور کنید نیرویی زندگی شما را هدایت می کند. و هر آنچه در زندگی تان رخ می دهد برآمده از اراده ی آن نیرو است. جایگاه و محل آن نیرو را کجا در نظر میگیرید؟

چنانچه یک شخص بگوید که هر آنچه برای او و بر او رخ می دهد زاده‌ی محیط و نیرویی خارج از اوست. طبیعتاً نمی تواند مسئولیت رویداد ها را نیز برعهده بگیرد. برای نمونه، یالوم از بیماری افسرده یاد میکند. او پس از مدت ها رواندرمانی توانسته بود اتفاق های خوبی را در زندگی اش تجربه کند.

انتساب خوبی و خوشی به بیرون از خود و نقش مسئولیت پذیری

مانند موقعیت بهتر کاری، یافتن روابط دلخواه تر و استطاعت بهتر مالی، اما همچنان در زمینه‌ی درمانِ افسردگی اش پیشرفتی حاصل نشده بود. یالوم در مواجهه با این بیمار هر آنچه به ذهنش می رسد را امتحان میکند. و هر قدر به او پیشرفت هایش در زندگی را یادآوری میکند. در کمال شگفتی مشاهده می کند که هیچ تاثیر بخصوصی در حال او نمی کند!

پس از این در و آن در زدن های بسیار، عاقبت یالوم به این نتیجه می رسد که او بهبود نمی یابد زیرا که خودش را مسئول تغییرات خوب زندگی نمی داند. از نگاه بیمار، همانگونه که گردش افلاک و دستِ روزگار باعث وخیم شدن و ویران شدن و آسیب دیدن بخش هایی از زندگی اش شده بود. به همان گونه اکنون سبب بهبود شرایط زندگی اش نیز شده است.

اگر شما مسئول حال خوب و بد خود نباشید

در واقع او با نپذیرفتن مسئولیت اتفاق های خوب زندگی اش، انتظار تداوم یافتن شان، بهتر شدن شرایط عمومی و جزئی ابعاد زندگی را نیز نمی کشد. به همین خاطر، بهبودی نیز در حالش حاصل نمی شد. چنین شخصی، کانون کنترل زندگی اش را به تمامی در بیرون خودش می بیند. و همین امر باعث می شود که به خوب و بد روزگار تقریبا بی اعتنا باشد.

از سوی دیگر، یالوم از بیماری یاد می کند که مبتلا به توهم شنیداری است. یکی از نشانه‌های افسرده شدید و مزمن، ابتلای بیمار به توهم‌هایی است که به صورت شنیداری تجربه می شوند. محتویات چنین توهم هایی می تواند دستوری و یا سرزنشی باشد.

توهم ناشی از کانون کنترل درونی

برای نمونه، یالوم از بیماری یاد میکند که بخاطر یک حادثه ی مرگبار تصادف هواپیما در آن سوی دنیا، خودش را مورد سرزنش قرار می دهد و محتوای توهم هایش حاکی از سرزنش آن بیمار توسط صدای در سرش است. یالوم اینطور نتیجه می گیرد که اگر چه تصور کردن کانون کنترل زندگی در بیرون از خود ممکن است باعث افسرده شدن و پیشرفت نکردن در زندگی بشود.

 از سوی دیگر به خود گرفتن همه چیز و دیدنِ علت اتفاق ها و خصوصا اتفاق های ناگوار در درون خود که به معنای کاملا درونی و در درون دیدنِ کانونِ کنترل زندگی است. می تواند باعث ایجاد آسیب های سخت و جدی شود. هر دو بیمار درست زمانی بهبود می یابند که دیدگاهی واقع بینانه تر نسبت به کانون کنترل زندگی شان پیدا می کنند.

افسرده شدن می تواند نگاه شما را به زندگی پخته تر کند

فراتر از این مفهوم، یعنی کانون کنترل، اگر کسی به طور واقع بینانه به زندگی خودش و دیگران نگاه کند، می تواند دلایل بسیاری برای تجربه‌ی اندوه و افسردگی بیابد. درست به همین دلیل است که کارل یونگ معتقد است می بایست  هر آنچه را که برای ما رخ می دهد. و درون ما ایجاد می شود به تمامی تجربه کنیم زیرا چنین تجربیاتی می توانند نگاه ما به زندگی را پخته کنند.

در افسردگی پیام یا پیامهایی هست که درباره ی ماهیت زندگی با ما صحبت می کنند. و چشم بستن بر روی این پیام ها سبب می شود که ما از تجربه‌ی زیستی غنی محروم بمانیم. تنها با مواجه شدن با افسردگی است که می توانیم به عمقِ معنای رنج برویم. حاصل رفتارها و تصمیم هایمان را به صورت واقع بینانه ببینیم، و تصمیم های تازه ای اتخاد کنیم.

راه میانه در انتساب دادن رویدادهای زندگی به خود

از همین روی، اروین یالوم بر خلاف ژان پل سارتر، و با نگاه به مفهوم کانون کنترل دیگاهی میانه در پیش میگیرد. و معتقد است که ما می بایست همواره میان سطح مسئولیتی که انتخاب میکنیم. و میزان توانمندی که برای پذیرش آن مسئولیت داریم تناسب برقرار کنیم.

اگر سارتر می نوشت که شما مسئول نپذیرفتن گرسنگی و فقر موجود در آفریقا هستید. یالوم معتقد است که می بایست هر یک از ما به محدودیت هایمان واقف باشیم. و به تاثیری که مسئولیت بر روی زندگی مان می گذارد نیز اهمیت بدهیم. یک زندگی غنی و یک تجربه‌ی زیستیِ سرشار و جامع، الزاما از راهِ پذیرش مسئولیت هایی که ممکن است باعث ایجاد «تورم روانی» در ما شود، حاصل نمی شود.

تورم روانی و مسئولیت های واهی

تورم روانی اسم علمی «خود بزرگ بینی» در روانکاوی است. وقتی که یک شخص خودش را مسئول همه چیز می پندارد، از فقر در جهان گرفته یا ذات و اساس رنجی که می تواند در هستی باشد. او دچار نوعی تورم روانی می شود. برای اجتناب از این اتفاق، بهتر است شعاع اثر و توانمندی خود را واقع بینانه تدوین کنیم. و همواره سعی کنیم که در هر روز، بهتر از روز گذشته مان باشیم.

رولو می، و نقد به نگاه اروین یالوم

اروین یالوم می نویسد که هرگز حتی یک روز در زندگی دچار افسردگی نبوده ام. شاید نگاه کنترلی یالوم، چندان در مورد افسردگی دقیق نباشد. و احتمالا او تصوری که نسبت به افسردگی دارد، خیلی وابسته به توصیف های روانپزشکی افسردگی است.

برای نمونه، باید حداقل دو هفته وضعیت افسرده تداوم نسبی داشته باشد تا بتوان به یک شخص برچسب افسردگی زد. از نگاه وجودی و اگزیستانسیالیستی رولو می، افسردگی به معنای ناتوانی در ساختن آینده است. هر زمان که شما قدرت خلق خود در آینده را از دست می دهید، به وضعیت افسرده نزدیک می شوید.

درمان افسردگی از منظر رولو می

به همین معنی، رولو می بر این نظر بود که درمان افسردگی یعنی یافتن راه های خلق آینده دلخواه خود. افسردگی می تواند به معنی نوعی رکود ذهنی و روانی تصور بشود. شخص افسرده، نمی تواند آینده را متصور شود. اگر یک شخص بخواهد از افسردگی خلاصی یابد، بایست شروع به ساختن آینده کند.

توجه به اتفاق های ریز و خوشحالی های واقعی

حتی اگر ما می خواهیم که مسئولیت های بیشتر و بیشتری را نسبت به رنج زدایی از زندگی بگیریم. آیا بهتر نیست که این کار را به صورت تدریجی و متناسب با سطح آمادگی مان و اقدام هایی که برای آن می توانیم انجام دهیم، تنظیم کنیم؟ آیا مسئول دانستن خود در رابطه با همه چیز، ما را در جایگاهی متفاوت نسبت به دیگران قرار نمی دهد؟ در چنین حالتی، آیا باعث نمی شود که ما غافل از اتفاق های دیگر زندگی که حالا احتمالا کم اهمیت جلوه می کنند، بشویم؟

تله همه کار توانی و افسردگی

به نظر می رسد که قرار دادنِ کانونِ کنترل در درون خودمان به شیوه‌ای که بیماران افسرده مزمن تجربه می کنند و سارتر نیز پیشنهاد میکرد. در نهایت ما را به تله‌ی «همه کار توانی» مبتلا می کند. و این سطح از «تورم ایگو» یا «من» درونِ ما، تا جایی پیش می رود که می تواند نوعی فلجِ روانشناختی را پدید آورد. و در عمل نه تنها باعث نشود که ما قدمی در راستای بهبود زندگی خود و دیگران برداریم، بلکه با ایجاد فشار زیاد بر روی ساختار روانی و شخصیت فرد، سبب ناتوانی بشود.

رزرو وقت روانکاوی و درمان وجودی برای افسردگی

برای رزرو وقت جهت درمان افسردگی می توانید از طریق صفحه رزرو و یا تماس با شماره داخل نوشته اقدام کنید. درمان افسردگی، می تواند درمانی نسبتا کوتاه (۶ ماه) و یا طولانی تر باشد. گاهی اوقات، افسردگی ناشی از اضطراب، و استرس هایی است که افراد تجربه کرده اند.

در بسیاری از شرایط نیز یک روانکاو، در فرمول بندی درمان روانکاوی به این نتیجه می رسد که افسردگی از عوارض جانبی اضطراب، استرس پس از آسیب، و عدم سازگاری در زندگی با والدین، و موارد دیگر است.

درمان های گفتاری یا قرص افسردگی

پیش از آنکه بخواهیدبه سراغ مصرف قرص افسردگی و اتخاذ کردن رویکردهای درمانی سخت بروید، بهتر است از یک روانکاو کمک بخواهید. انتخاب یک روانکاو خوب به شما کمک می کند که بهترین راه درمانی را طی کنید. می توانید برای نگاه به اینکه چه موقعی مناسب است که برای شروع رواندرمانی اقدام کنید به همان مقاله مراجعه کنید. لطفا به صفحه اینستاگرام و تلگرام تجربه زیستی سر بزنید تا از مطالب روانشناسی در آن بهره مند شوید.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
Pocket
WhatsApp
Email
5/5 - (1 امتیاز)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *