تنهایی و تنها در شرایط کرونا
یکی از پدیده هایی که بسیاری از افراد در شرایط بیماری همه گیر کرونا با آن مواجه شده اند تنهایی است. تنهایی روشن تر از همیشه چهره اش را به ما نشان میدهد. یکی از شرایطی که بسیاری از کشورها آن را به عنوان یک قانون الزام آور اجرا میکنند، فاصله گذاری اجتماعی است. فاصله گذاری اجتماعی و محدودیت در رفت و آمد. قرنطینههایی که رفت و آمد را از ساعت بخصوصی ممنوع یا بسیار محدود میکنند. اینها بخشی از شرایطی است که اکنون بسیاری از ما با آنها مواجه هستیم.
حسِ غالبِ شما چیست؟
شاید کسی بگوید که خوشبختانه شبکه های اجتماعی مثل تلگرام و واتساپ و اینستاگرام هست. با استفاده از این شبکهها میتوانیم همدیگر را ببینیم، صدای یکدیگر را بشنویم و برای همدیگر از خودمان بنویسیم. یکی از مواردی که بایست مورد توجه قرار گیرد این است که بسیاری از افراد دارای یک حس غالب هستند.
برای نمونه تصور کنید که وارد یک باغ می شوید. در این باغ درختان زیبا و پرندگان و تصاویر خیره کننده وجود دارد. نوایی اسرار آمیز شنیده میشود. خوراکی های خوشمزه در جای جای باغ پراکنده است. عطر و رایحه هایی تمام فضا را پر کرده است. و اشیایی با شمایل جذاب در این باغ چیده شده است. شما ابتدا توجه تان به چه چیزی جلب میشود؟
ابزارهای ارتباطی در رفع تنهایی جایگزین حضور نمی شوند
این آزمون روانشناسی مشخص میکند که حس غالب در شما چیست. تکنولوژی در بهترین حالت میتواند برخی از حسهای ما را به خود معطوف کند. هرچند که پیشرفت های تکنولوژی این احتمال را نزدیک به ذهن میکنند که در آینده نزدیک امکان کپی کردن برخی دیگر از حس ها نیز توسط گجت های پوشیدنی و ایمپلنت ها جدی شود. اما در حال حاضر، شما در نهایت میتوانید با کسی صحبت کنید، صدایش را بشنوید و برای دیگری چیزی بنویسید. تجربه صمیمیت در بسیاری از مواقع با در آغوش کشیدن، چهره به چهره به همدیگر نگریستن، و چه بسا با نجوا کردن در گوش دیگری تداعی میشود.
ساحت تجربه دوست داشتن و دشواری تحمل تعلیق
سایه، شاعر ظریف دلِ معاصر مثل جالبی را بیان میکند. او میگوید اینطور تصور کنید که یک زن و مرد در یک جزیره ای هستند. در این جزیره تنها این دو تن حضور دارند و تا ده ها کیلومتر اطراف جزیره هیچ جنبنده ای نیست. در این شرایط هم اگر یکی میخواهد به دیگری بگوید «دوستت دارم». این عبارت را فریاد نمیزند، بلکه زمزمه میکند.
سایه اینطور استدلال میکند که طبیعت این عبارت اینگونه است که به طور طبیعی با نجوا ادا میشود. به همین منظور، شرایط بخصوصی بایست رخ بدهد. تا یک فرد احساس کند وقتی که از حس خودش، یعنی عشق اش به دیگری میگوید. در لحظه نه تنها آن عشق شنیده و دریافت شد بلکه بازتاب نیز داده شود. در هنگام استفاده از تکنولوژی، برای مثال به صورت نوشتاری و یا به صورت شنیداری، وقتی که شما از درونیات خود چیزی را به دیگری ابراز میکنید. همواره با یک تعلیق مواجه میشوید. پیام میبایست ابتدا ارسال شود، بعد به دیگری برسد. سپس او آن را ببیند و اقدام به نوشتن پاسخ کند.
تنهایی از میان انتظار و زمان انتظار در حین دیالوگ بروز پیدا میکند
موقعی که پشت تلفن به کسی میگویید: دلتنگ تو هستم، تو را دوست دارم، میخواهم ببینمت. و جملاتی از این دست که برآمده از حسِ عمیقِ عشق است. همواره نوعی تعلیق حضور دارد. صدای شما از پشتِ تلفن فقط نوعی نصفه و نیمه از بازنمود کلِ وجود شماست.
در بهترین حالت، صدای شما شبیه صدای خودتان ادراک میشود. اما عناصر چهره، لرزی که ممکن است گفتن و شنیدن چنین حرفی بر جان دو طرف بیاندازد. تپشِ قلبی که خود را در سیمای گوینده و شنونده نشان میدهد. و واکنشِ آنی هر طرف پس از گفتن و شنیدن، غائب است.
عشق باشد پیش کش، برای رفع تنهایی چه میشود کرد؟
حال شما ممکن است با خود بگویید که اینجا صرفا دربارهی عشق صحبت میکنیم. و دربارهی دو معشوق حرف میزنیم. کسانی که از قبل همدیگر را می شناسند. و حال میخواهند به همدیگر ابراز محبت کنند. اگر ما در این شرایط خود را کاملا تنها یافتیم، چه بایست کنیم؟ یک پاسخ آن است که عشق الزاما بین یک زن و مرد جوان نیست.
عشقی که از آن صحبت میکنیم، الزاما عشق رمانیتک نیست. یک لحظه پیش چشمان خودتان متصور بشوید که هر یک از شما احتمالا دوست و آشنا، اعضای خانواده و کسانی را دارید که در دل شما مهر میآفرینند. تصور کنید حال کسانی را که دسترسی راحتی هم به تلفن ندارند. از دلایل عادی گرفته تا بستری در بیمارستان، محدود شدن امکان صحبت کردن بخاطر درمان، و دلایل دیگر. تصور کنید برای برخی، این ابزارها، تنها ابزار ممکن و تنها امکان برای بیان عشقِ درون شان است. تصور کنید که در شرایط نامشخص و عدم قطعیتی که با آن مواجه ایم، این وضع برای همهی ما حاکم است.
آیا امکان تجربه صمیمیت در فضای آنلاین کمتر می شود؟
در واقع در مثلی که از سایه بیان شد، مقصود آن است که حتی میان یک زن و مرد و حتی در شرایطی که عشق احتمالا رنگ و بوی رمانتیک دارد. و چه بسا امری عیان است. باز هم بیان عبارتِ «دوستت دارم» کار ساده ای نیست. اگر بخواهیم آنچه بیان میکنیم را عمیقا باور داشته باشیم. اگر بخواهیم آنچه بیان میکنیم، نزدیک ترین کلام به تجربهی درونی مان باشد که دشوار به کلام در میآید.
از آن جنس ابرازها که موقع وقوع اش خود گوینده نیز دگرگون میشود. آن وقت بایست شرایط فراهم باشد. برخی گمان میکنند که حرف بیان شده است و حالا بایست صرفا به تاثیرش در شنونده نگاه کنیم. در صورتی که وقتی کلامی از عمقِ وجودِ شما میجوشد، اولین کسی که تاثیرش را حس میکند خود شما هستید. در واقع شنونده و گوینده با هم در معرضِ تجربهای قرار میگیرند که ممکن است برای هر دویشان معنادار باشد.
وقتی نمیتوانی به بیرون از خودت بروی، به درون خودت برو
حال، بیایید نگاه را از بیرون به درون معطوف کنیم، و نگاهی صادقانه به زندگی خود بیاندازیم. روشن است که بسیاری از امکانهای زندگی ما محدود شده است. ما در نوعی محدودیتِ متداوم نسبت به دیگران به سر میبریم. چه بسا آمادهی تجربهی صمیمیت باشیم. اما کسی را در چنین شرایطی برای ایجاد چنین تجربهای نمی یابیم.
و این نیافتن، افسوس و غمی را همراه با خود خواهد داشت. اما یک نفر هست که حتما میتوانید او را بیابید. یک نفر هست که در این شرایط میتواند همراه شما باشد. یک نفر هست که هرگز شما را ترک نکرده است. و او خود شما هستید. در چنین شرایطی که نمیشود به بیرون از خود رفت، تنها راهِ باقی مانده، رفتن به درونِ خود است. اگر خوب درنگ کنیم، با این واقعیتِ عجیب و شگفت آور مواجه میشویم که: بسیاری از ما نسبت به خودمان بیگانهایم. بسیاری از ما نمیدانیم که چطور میبایست با خودمان پیوندجویی کنیم.
از خود بیگانگی
وقتی که میگوییم «پیوند جویی با خود»، گویی که ما دو تن هستیم. یکی منام، و یکی خودم هستم. نکتهی ماجرا در این است که اکثر ما در بیرون از خودمان زندگی میکنیم. اغلب درگیر کار، مشغله های روزمره، تلاش برای ایجاد ثبات در زندگی و چه بسا تلاش برای جلوگیری از پسرفت وضعیت موجود هستیم.
در چنین شرایطی بسیاری از افراد با ضررهای مالی مواجه شدهاند. بسیاری کسب و کارشان به کلی از بین رفته است، و بسیاری خود را در وضعی مییابند که بایست بیشتر کار کنند. بیشتر تلاش کنند، تا به همان نتایجی برسند که چند سال قبل تر با کار و زحمت کمتر به آن میرسیده اند. البته هستند کسانی که از چنین وضعی سود نیز کرده اند.
ما در نوعی محدودیتِ متداوم نسبت به دیگران به سر میبریم. چه بسا آمادهی تجربهی صمیمیت باشیم، اما کسی را در چنین شرایطی برای ایجاد چنین تجربهای نمی یابیم. و این نیافتن، افسوس و غمی را همراه با خود خواهد داشت. اما یک نفر هست که حتما میتوانید او را بیابید. یک نفر هست که در این شرایط میتواند همراه شما باشد. یک نفر هست که هرگز شما را ترک نکرده است. و او خود شما هستید.
شما فقط کار، اهدادف و روابط تان نیستید
اما آیا ما کارمان هستیم؟ آیا ما وضع اقتصادیمان هستیم؟ آیا ما تلاشمان هستیم؟ در واقع همهی اینها ما هستیم، اما ما چیزی فراتر از اینها هستیم. طبقِ این استدلال فلسفی که کل همیشه بزرگتر از مجموعِ اجزای خود است. ما نیز همواره بزرگتر از مجموع ابعاد خود هستیم. من شغلام هستم، اما شغل من تمامی من نیست. شغل من بخشی از من است.
اگر شما در زمرهی آن دسته از افرادی قرار دارید که بواسطهی شغل شان با خودشان پیوند جویی میکنند. و به گفتهی کنفسیوس کاری را انجام میدهند که عاشقاش هستند. پس در عمل کاری نمی کنند، بیتردید سعادت به شما نزدیک است. گزاف نیست که بگوییم اکثر افراد با خود در نوعی دوری به سر میبرند. اکثر افراد کارهایی را میکنند که صرفا یک شغل است. ابزاری است برای اطمینان حاصل کردن از اینکه بقای آنها با خطر مواجه نمیشود. ابزاری است برای اینکه امنیت جسمی و روانی را برای خود فراهم کنند.
تنهایی و بیگانگی با خود
با استفاده از همان اصل فلسفی که کل بزرگتر از مجموعِ اجزا است، در این نگاه زندگی بزرگتر از ابعاد زندگی بشری است. یعنی اینکه زندگی شما که خود شما باشید چیزی بیش از شغل و دوستانی است که دارید. بیگانگی با خود زمانی رخ میدهد که ما ابعاد زندگی را با خود زندگی همسان در نظر میگیریم. برای مثال، ممکن است شخصی نالان شود که: «پس این هم شد زندگی؟». در واقع او به شرایط زندگی اشاره میکند.
اما با این عبارت، شرایط زندگی را با خود زندگی هم ارز در نظر میگیرد. به همین خاطر، شما شرایط زندگی تان نیستید. به همین خاطر شما درست مانند یک دیگری در قبال خود هستید. چه بسا چنین تعبیرهایی اشاره به نوعی خود-فراموشی نیز دارد. سعی کنید به این سوال پاسخ دهید: بدون مشغلهی ذهنی با بیماری و رنج و اثراتاش، خودتان که هستید؟ خودتان چه میخواهید؟ آیا به خودتان احساس دوست داشتن میکنید؟ تا جایی که حس کنید شما همین دوست داشتن هستید.
بیگانگی با خود زمانی رخ میدهد که ما ابعاد زندگی را با خود زندگی همسان در نظر میگیریم.
پیوند جویی با خود و تنهایی
البته پیوندجویی با خود، میتواند از زاویه هایی، مشابه پیوندجویی با دیگری باشد. دوست داشتن خود میتواند شبیه به دوست داشتن دیگری باشد. در این بین آنچه ظاهر میشود تجربهی عشق است، خواه در مواجهه با خود، و خواه در مواجهه با دیگری. و آن چه همانند کیمیایی شما را دگرگون میکند نیز همان عشق است.
در پاسخ به تنهایی و چیستی و چگونگیِ تنهایی در شرایط بیماری همهگیر کرونا ما با این واقعیت مواجه میشویم که از یک زاویهی خاص شاید فرقی بین شرایط کرونایی و غیر کرونایی نیست. هر یک از ما تنها هستیم. هر یک از ما نوعی تنهایی وجودی را تجربه میکنیم که فلاسفه از آن با عناوینی چون: تنهایی اگزیستانسیال، از خود بیگانگی، بیگانگی با طبیعت و طبیعت وجود خود یاد میکنند.
خودنگاری و درمان افسردگی در خانه بخش چهارم |
افسرده کیست؟ نگاهی تازه با افسردگی |