روانکاوی و کودکی؛ ژان لاپلانش و باز اندیشی نظریه فروید
مختصری از تاریخچه روانکاوی و کودکی
فروید در ابتدای کار روانکاوی با استفاده از هیپنوتیزم تلاش میکرد تا بفهمد چه چیزی سبب ایجاد رواننژندی در بیمارانش شده است؟ او میکوشید با استفاده از خواب مصنوعی به بیمارانش برای به خاطرآوردن وقایع آسیبزا کمک کند. و به این ترتیب، به نوعی رابطه علت و معلولی بین واقعهی آسیبزا رواننژندیِ ایجاد شده دست یابند. به همین جهت روانکاوی و کودکی با همدیگر عجین شدند.
حاصل این کوششها کتابی شد که فروید با همکاری ژوزف بروئر نوشتند. این کتاب «مطالعاتی در باب هیستری» نام گرفت. این کتاب شاید پایه اصلی شکلگیری روانکاوی است. و در آن به خاطرات کودکی بیماران پرداخته شده است. شاید بتوان به این کتاب لقب «کشفِ روانکاوی و کودکی» را نیز داد. زیرا اولین اثری است که چنین رابطهای را مطرح کرد.
علت هیستری در گمان اولیه فروید
فروید در این بررسی ها مدعی شد که اکثر بیماران هیستریک در کودکی تجربیات سواستفاده داشتند. و این سواستفادهها دارای ماهیتی جنسی است. یکی از دلایلی که اساسا فروید را به شخصیتی پرحاشیه و ماجرا تبدیل کرد، همین ادعایش بود. او نتیجه گرفت که بر اثر سواستفاده جنسی در کودکی، بیمارانش توانایی تحمل کردن فشاری که بر روی روان آنها ایجاد شده را نداشتند.
و به این ترتیب به رواننژندی مبتلا شدهاند. تکنیک اصلی که فروید از آن استفاده میکرد، خواب مصنوعی و بعد از آن شنیدن خاطرهی آسیبزا از بیمارانش بود. او اینگونه ادعا کرد که بوسیلهی بازگو کردنِ خاطرهی آسیبزا انرژی منفی درون روان بیمار تخیله میشود. این تخلیه به مثابه تجربه حس رهایی از رنجی که به جانش افتاده است. بدین گونه روانکاوی و کودکی با یکدیگر گره خوردند.
هیستریا و روانکاوی و کودکی
یکی از معروف ترین بیماران او زنی بود که به او لقب آنا. اُ داد. فروید مدعی شد که توانسته است هیستری او را کاملا درمان کند. تا جایی که دیگر نیازی به مراقبت های پزشکی و عصب شناختی ندارد. همانطور که احتمالا میدانید فروید ابتدا یک عصبشناس بود. و سودای ایجاد کردنِ «یک روانشناسی علمی» را در سر داشت. او نوشتههای خود و فرضیاتش را در باب اینکه ساختار عصبی و روانی چگونه کار میکنند در دفترچه ای با عنوان «پروژه ای در زمینه یک روانشناسی علمی» به نگارش درآورد.
چند نسخه از آن را در اختیار دوستان دانشمندش قرار داد اما هرگز اقدام به منتشر کردن آن نوشته نکرد. بعدها فروید کوشید تا تمام نسخههای موجود از آن نوشتار را از بین ببرد. یکی از دوستانش به دروغ به او گفت نسخهای که تحت اختیار او بوده را از بین برده است. او در عمل چنین نکرد و درست به همین دلیل است که امروز ما به این نوشتار دسترسی داریم.
از عصبشناسی و هیپنوتیزم تا روانکاوی
از جایی که فروید یک عصب شناس بود، با بیمارانی که مشکلات نامشخصی را تجربه میکردند سر و کار داشت. در آن زمان، فروید بسیار علاقه مند به یافته های پیر ژانه، فیلسوف و دانشمند فرانسوی بود. پیشتر ژان مارتین شارکو توانسته بود با نمایش های هیپنوتیزم خودش شهرت فراوانی را برای خود رقم بزند.
شارکو در بررسی های خود توانست در افرادی که هیچگونه مشکل فیزیکی برای راه رفتن نداشتند، با القا کردن مشکلاتی را ایجاد کند. گویی آنها توانایی راه رفتن ندارند. چنین یافته هایی در آن زمان اصطلاحا بسیار روی بورس بود. و باعث جلب ذهن های جوان از سراسر اروپا به سوی شارکو شد. فروید اینگونه نتیجه گرفت که اگر با القا کردن بیماری به ذهن ناهشیار میتوان سبب ایجاد بیماری شد. پس ممکن است ناهشیار بر روی خودش نیز چنین کاری را انجام دهد.
فروید اینگونه نتیجه گرفت که اگر با القا کردن بیماری به ذهن ناهشیار میتوان سبب ایجاد بیماری شد، پس ممکن است ناهشیار بر روی خودش نیز چنین کاری را انجام دهد.
خاطرات فراموش شده و هیپنوتیزم
او تعداد زیادی از بیماران را تحت هیپنوتیزم قرار داد و تلاش کرد تا خاطرات فراموششده و واپسزده شده شان را بازیابی کند. پروفسور فروید مدعی بود که از این طریق میتوان به بیمار برای بهبودی کمک کرد. موفقترین نمونهی درمان هیستری در مجموعهی مطالعات فروید، همان خانم آنا اُ بود. کارل گوستاو یونگ سرشناسترین شاگرد فروید بود و او را جانشین فروید میدانستند.
او کسی بود که توانست روانکاوی را به عنوان روشی معتبر به انجمن بین المللی روانشناسی بقبولاند. پس از ماجراهایی که به جدایی یونگ از فروید انجامید. کارل یونگ اینگونه نوشت که: «فروید به من اعتراف کرده بود که آنا اُ هرگز بهبود نیافت. اما من و بروئر این موضوع را مخفی کردیم. زیرا میتوانست به شکل گیری روانکاوی صدمه جدی وارد کند».
زایش یک روش درمان گفتاری با وصل کردن روانکاوی و کودکی
براساس خاطراتی که بیماران هیستریک برای فروید تعریف کرده بودند، او «نظریه اغواگری- seduction theory» را بنیان نهاد. بعدتر فروید کشف کرد که بسیاری از آن خاطرات در واقع جعلی و خیالی بودند. نظریه اغواگری بر این مدعی بود که افراد بواسطهی اغواشدن در دوران کودکی دچار رواننژندی میشوند. یافتههایی که این نظریه را رد میکردند به حدی زیاد بود که فروید در نهایت دست از این نظریه کشید. و به دنبال علت های دیگری برای توضیح رواننژندی گشت.
پس از ماجراهایی که به جدایی یونگ از فروید انجامید، کارل یونگ اینگونه نوشت که: «فروید به من اعتراف کرده بود که آنا اُ هرگز بهبود نیافت. اما من و بروئر این موضوع را مخفی کردیم. زیرا میتوانست به شکل گیری روانکاوی صدمه جدی وارد کند».
جامعه متخصصان بر علیه فرضیه روانکاوی و کودکی
مطرح کردن این نظریه که بسیاری از جامعه وینی دوران فروید با کودکان خانواده خود و یا آشنایان خود اقدام به انجام چنین اعمالی کردهاند، با واکنش های بسیاری روبرو شد. این واکنشها تا جایی بود که فروید را منزوی کرد و برچسب های بسیاری بر روی او قرار داد.
بسیاری از متخصصان سعی کردند از فروید فاصله بگیرند و او را به مانند فردی عجیب که ادعاهای خلاف عرف مطرح میکند، مینگریستند. ادعاهایی که میتوانست شهرت خوب بسیاری را یک شبه بر باد دهد. یکی از بهترین آثار سینمایی که اتفاق های آن دوران را به تصویر میکشد، فیلم Freud: the Secret Passion است.
ژان لاپلانش وارد میشود!
حال، قریب به یک قرن بعدتر، یک روانکاو فرانسوی به نام ژان لاپلانش کوشید تا نظریهی اغواگری فروید را احیا کند. او اینگونه استدلال کرد که فروید در واقع در یافته هایش دچار گمراهی نشده بود! مساله مهم آن است که هم جامعهی علمی آن زمان آمادگی پذیرش معنای یافتههایش را نداشت. و هم اینکه دنبال کردن این نظریه هزینههای زیادی بر دوش فروید گذاشته بود.
و دیگر اصرار بر روی آن عالقلانه نبود. ژان لاپلانش معتقد است که آنچه فروید یافته، در واقع دارای معنایی پیچیدهتر از چیزی است که ممکن است در نگاه اول به نظر بیاید. لاپلانش می گفت که وقتی یک فرد در سنین کودکی برای اولین بار با محتوای بخصوصی مواجه میشود، ادراک درستی از معنای آن ندارد. این اتفاق سبب می شود که ادراکی از طریق ذهن یک فرد، به دیگری برسد که قابل ادراک نیست. او نام این ادراک را «فهم کپسول شده» گذاشت.
داخلِ کپسولِ بسته چیست؟
تصور کنید کسی به شما یک کپسول میدهد. شما نمیدانید که داخل آن چیست؟ و راهی هم ندارید که بتوانید آن کپسول را باز کنید تا بفهمید که محتوای داخلش چیست. درست به همین شکل، وقتی که فرد در سنین کودکی در مواجهه با شرایطی قرار میگیرد. و ادراکی از ذهن هشیار یا ناهشیار یک بزرگسال به ذهن ناهشیارش منتقل میشود، راهی برای درک آن ندارد. صرفا به دلیل اینکه ادراک به خودآگاهی نمی آید، دلیل بر این نمیشود که تاثیرش را بر روی ذهن دیگری نگذارد. این ادراک در داخل ناهشیار سدی ایجاد میکند.
این سد از جنسِ فقدانِ واژه است. در واقع یک فرد چگونه ممکن است درباره چیزی که آن را نمیفهمد بتواند صحبت کند؟ برای توضیح دادن آن از واژههای کافی برخوردار نیست. نمیتواند حول آن تداعی کند و نمیتواند آن ادراک را به ذهن خود الحاق کند. این ادراک درون ناهشیار باقی میماند. و ایجاد رواننژندی میکند. سرمنشا ایجاد هیستری از دیدگاه لاپلانش دقیقا همین ادراک غیر قابل تفسیر است.
لاپلانش می گفت که وقتی یک فرد در سنین کودکی برای اولین بار با شرایطی مواجه میشود، ادراک درستی از معنای آن ندارد. این اتفاق سبب می شود که ادراکی از طریق ذهن یک فرد، به دیگری برسد که قابل فهمیدن نیست. او نام این ادراک را «فهم کپسول شده» گذاشت.
.
لاپلانش درباره روانکاوی و کودکی چه گفت؟
از این نگاه، خاطرات خیالی که حاکی از رویدادن یک فعل و انفعال جنسی بودند قابل درک هستند. در واقع «عمل جنسی» انجام نشده است. اما محتوای ضمنی آنچه روی داده است چنین بوده است. به همین دلیل، موقعی که فرد سعی میکند به آن خاطره نزدیک شود و معنایش را درک کند. آن را در قالب خیالات و برداشت های خودش ابراز میکند. از جایی که فروید در آن زمان فاقد چارچوب های نظری لازم برای توضیح دادن این پدیده بود. در نهایت مجبور شد دست از نظریهی خود بکشد. اما عملاً در مسیر روانکاوی و فهم ناهشیار حرکت میکرد.
فروید درباره تخلیه روانی چه گفت؟
در نهایت، فروید به این نتیجه رسید که صرفِ گفتن از خاطرات آسیبزا اثر درمانی دارد، اما این اثر بسیار محدود و موقتی است. تصور کنید که سقف خانه شما چکه کند. شما یک ظرف در جایی که قطرات آب فرو میریزند قرار میدهید. و آبی که جمع شده را یکباره بیرون میریزید. درست است که این کار به شما در مراقبت از وسائل خانه و پیشگیری از خیس شدن شان کمک کرده. اما عملا مشکل چکه کردن سقف را حل نکرده است.
به همین دلیل، فروید به این تکنیک لقبِ «پالایش» روانی داد. پالایش روانی سبب پالوده شدن روان میشود. و میتواند آن را از آلودگیها پاک کند. در اغلب موارد ریشه مشکل در مسیری است که بیمار در زندگی طی میکند. نوع روابطی که دارد و آن دسته باورهایی که برای خود ساخته است. پس در نهایت چیزی تغییر نکرده است. صرفا کسی که اصطلاحا همه چیز را در درون خودش ریخته است، حالا مجالی یافته که قدری آنچه درونش است را بیرون بریزد.
جمع بندی
مسیری که شرح آن رفت در واقع تاریخچه مختصر روانکاوی و خصوصا نظریه اغواگری فروید بود. این نظریه اساس و پایه شکل گیری روانکاوی بود. همانطور که شاعر میگوید:
گاه آنچه ما را به حقیقت میرساند،
خود از آن خالی است.
تغییر دیدگاه روان تحلیلی نسبت به روانکاوی و کودکی
با همین استدلال، از منظر فروید این نظریه صرفاً پلهای برای رسیدن به نظریاتِ بعدیاش بود. فروید در این مسیر با هیپنوتیزم مواجه شد. و به محدودیتهایش پی برد. به همین دلیل، او تصمیم گرفت تا به جای کاوش در ذهنِ ناخودآگاه بیمار، با ذهن خودآگاه او صحبت کند. اساسِ روانکاوی همین تعامل با ذهنِ خودآگاه است.
فروید بر این باور شد که کاوش در ذهن ناهشیار، به یادآوری خاطرات فراموش شده و واپس رانده شده اثر محدودی دارد. محدودیت اینجا بدین معنی است که ذهن خودآگاه فرد الزاما قادر به یکپارچه سازی آنچه تحت هیپنوتیزم به خاطر آورده با خودش نیست. روایتِ زندگی او چیزی است که مخدوش شده است و تمامیت درونی اش را به مخاطره افکنده. پس آنچه مهم است شکل گیری یک کلِ منسجم درون یک فرد است و نه صرفِ به خاطر آوردنِ آنچه از ذهنِ خودآگاه واپس زده شده است.
کانال تلگرام تجربه زیستی
خودنگاری و درمان افسردگی در خانه بخش چهارم |
افسرده کیست؟ نگاهی تازه با افسردگی |