روانکاوی ویلفرد بیون و ساموئل بکت
در این نوشتار به یکی از رویدادهای جالب توجه درمانی میپردازیم که حاصل ملاقاتِ ویلفرد بیون، بعنوان یک روانکاو شناختهشده و اثرگذار بر روی حرفهی رواندرمانی، و ساموئل بکت است که نمایشنامههای او برای بسیاری از مردم دنیا شناخته شده است.
ملاقات ویلفرد بیون و ساموئل بکت
این دو نفر در سالهای ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۵ با هم رابطه درمانی داشتند که بر زندگی و آثار هر دو تأثیر عمیقی گذاشت. ساموئل بکت اولین بیمار ویلفرد بیون در کلینیک تاویستاک بود. او به لندن آمده بود تا درمان روانکاوی دریافت کند، زیرا این کار در ایرلند غیرقانونی بود. او یک مرد جوان با اضطراب زیاد بود که بخشی از آن به رابطهی بدش با مادرش مربوط میشد. ویلفرد بیون نیز یک روانپزشک آموزشدیده بود که خودش نیز در حال تحلیل با جِی. آ. هَدفیلد بود. هر دو مرد شخصیتهایی سختگیر و سرسخت بودند، اما احترام و هماهنگی خوبی با هم داشتند. یک «ارتباطِ انسانی» بین آنها شکل گرفت که با دعوت ویلفرد بیون از ساموئل بکت به شام و شرکت در سخنرانی کارل یونگ به اوج خود رسید.
ساموئل بکت پیش از اتمام درمان خود، به پاریس نقل مکان کرد و شروع به نوشتن رمانهای مهم خود کرد. او از تداعیِآزاد به عنوان یک شکل ادبی در نثر خود استفاده کرد و سپس تغییر خلاقانهای از نثر به نمایش داد و جایزهی نوبل را کسب کرد. ویلفرد بیون نیز تجربههای درمان خود را با ساموئل بکت بازسازی کرد و از او به عنوان «بیمار صفر» در نظریات رواندرمانی پسامدرن خود استفاده کرد. هر دو مرد در عرصههای خود نقش مهمی در آغاز عصر پسامدرن داشتند.
تفاوتهای بین نظریات ویلفرد بیون و زیگموند فروید
- ویلفرد بیون از تداعی آزاد به عنوان یک روش تحلیل ذهن استفاده کرد، در حالی که فروید از تفسیر رویاها به عنوان یک روش دسترسی به ناخودآگاه استفاده کرد.
- ویلفرد بیون نظریهای در مورد روانشناسی گروه ارائه داد، که در آن گروه را به عنوان یک موجود زنده با ذهن خود معرفی کرد، در حالی که زیگموند فروید بیشتر بر روانشناسی فردی تمرکز داشت.
- ویلفرد بیون نظریات پسامدرن در مورد ذهن، احساسات، تجارب و حقایق ارائه داد، که در آن از مفاهیم مانند دربرگیرنده و دربرگرفتهشده، آلفا-تابع و بتا-عنصر استفاده کرد، در حالی که فروید نظریات مدرن در مورد خودآگاه، پساخودآگاه و ناخودآگاه ارائه داد، که در آن از مفاهیمی مانند عقدههای روانشناسی، مکانیسمهای دفاعی و سمبلهای روانشناسی استفاده کرد.
- وضعیت بکت در اتاق درمان
بکت از تدریس متنفر بود و به سرعت در وضعیت مشخص خود یعنی بی تفاوتی و افسردگی فرورفته فرو رفت. در طول سال، پدرش که به نظر میرسید وزنهای مهم در برابر مادر سلطهگر و مطالبهگرش بود، بر اثر سکته قلبی درگذشت. ممکن است بکت این را به عنوان انعکاس دیگری بر از دست دادن جیمز جویس، که در جایگاه پدری برایش بود، تجربه کرده باشد. بکت دچار چیزی شبیه به ویرانی شد. او از کار استادی در کالج ترینیتی استعفا داد و به نظر میرسید که تا زمانی که در ایرلند است قادر به امرار معاش نخواهد بود. افسردگی او خود را با سرماخوردگی و آنفولانزای غیرقابل تغییر، کورک و کیست و حملات هراس همراه با تپش قلب و احساس خفگی نشان داد.
او توسط دوستش جفری تامپسون متقاعد شد که علائمش ممکن است منشأ روان تنی داشته باشد و به نوبه خود، مادرش را متقاعد کرد که به او اجازه دهد در اواخر سال ۱۹۳۳ به طور خاص به منظور انجام تجزیه و تحلیل به لندن بیاید. در اوایل سال ۱۹۳۴ او درمان را در کلینیک تاویستوک با ویلفرد بیون آغاز کرد (Knowlson 1996, 175-81). بیون یک درمانگر کارآموز بود که خود تحت تجزیه و تحلیل با ج.ای هادفیلد بود که کار و تأثیر او در این زمان در تاویستوک غالب بود. بیون شش سال از بکت بزرگتر بود و پس از اخذ مدرک تاریخ در کالج کوئینز آکسفورد، مدت کوتاهی در یک مدرسه دولتی کوچک تدریس کرده بود و متعاقباً شش سال آن را ادامه داد. آموزش پزشکی در دانشگاه کالج لندن با هدف تبدیل شدن به یک روانکاو، پس از صلاحیت یافتن به عنوان یک پزشک در سال ۱۹۳۰، گام بعدی بیون برای رشد در حرفه بود.
نویسندهی در انتظار گودو در اتاق درمان
تجزیه و تحلیل دشوار بود، اما برای نزدیک به دو سال پایدار بود و به نظر می رسد مزایایی داشته است. بکت و بیون هر دو شخصیت های سرسختی بودند که با مقاومت قابل توجهی در یکدیگر مواجه شدند. اما، اگرچه بکت نسبت به نظریه و رویه روانکاوی تردید داشت و نسبت به آن خصومت داشت، به نظر می رسد که بیون از هوش و آگاهی فرهنگی برخوردار بود تا احترام بکت را به دست آورد. در اواخر تجزیه و تحلیل، بیون به بکت پیشنهاد کرد که در یک سری سخنرانی که در تاویستوک توسط سی جی یونگ برگزار می شد شرکت کند. یونگ در این سخنرانی از مکانیسمهای دوپارهسازی و گسستگی در روانرنجوری و روانپریشی صحبت کرد و در پاسخ به سؤالی پس از سخنرانی، داستان دختر جوانی را که به پیشآگاهی مرگ مبتلا شده بود، برای بکت تعریف کرد. یونگ گفت: هرگز به درستی متولد نشده بود.
جملهای از کارل یونگ که به درون نمایشنامهی بکت آمد
به نظر میرسد که ساموئل بکت از کارل یونگ خوشش نمیآمد چون با نظریات و روشهای روانشناسی او مخالفت داشت.کارل یونگ در آن سخنرانی از یک بیماری گفته بود که پیشآگاهی عمیقی نسبت به مرگ داشت. رویاها و نمادهایی که در خواب دیده بود، همگی خبر از حضور فعالانهی مرگ در روان او داشت. یونگ استدلال کرده بود که آن دختر هرگز به تمامی متولد نشده بود. بکت با این جمله همزادپنداری بالایی برقرار کرد، و بعدترها این عبارت را در نمایشنامهاش نیز استفاده کرد. البته ساموئل بکت شخصیتهای زنانهای در نمایشنامههایش داشت که به روشنی در تعارض با نگاه یونگ به آرکتایپها بودند، و به نظر میرسد که در مجموع تمایل خودآگاهی درباره نظریات روانکاوی نداشت. اگرچه که بعدترها از خواهرزادهاش درباره روشهای روانکاوی جویا شده بود و به نحو غیر مستقیمی نسبت به نظریات روانکاوی فروید و ملانی کلاین علاقهمند بود.
رواندرمانی با بیون در آثار بکت
رابطهی بین آثار ساموئل بکت و تجربهی درمانش با ویلفرد بیون این است که بکت از روشها و مفاهیم روانشناسی که در درمان خود یاد گرفت، در نوشتن نثر و نمایشنامههای خود بهره برد. بکت از تداعی آزاد به عنوان یک شکل ادبی در آثار خود استفاده کرد و از شخصیتهایی استفاده کرد که با اضطراب، سرگشتگی، بیمعنایی و تنهایی مواجه بودند. بعضی از آثار بکت مستقیماً به تجربهی درمانش با ویلفرد بیون اشاره میکنند، مانند All That Fall که شخصیت زن به سخنرانی کارل یونگ رفتن را یادآور میشود یا Footfalls که شخصیت زن همانند بکت احساس میکند که هرگز متولد نشده است.
در اواخر سال ۱۹۳۵، بکت اعلام کرد و متعاقباً قصد خود را برای پایان دادن به تجزیه و تحلیل در پایان سال انجام داد. او «مورفی»، اولین شاهکار خود را در حین تحلیل آغاز کرده بود. به نظر می رسد جدا شدن از تجزیه و تحلیل او را قادر ساخت تا رمان را در سال بعد به پایان برساند. همانطور که برخی پیشنهاد کردهاند، این الگویی است که بعداً و به روشهای مختلف تکرار میشود: جدا شدن از روانکاوی پاسخی پیچیده، غیرتحلیلی، اما با این وجود جبرانکننده در نوشتههای خود بکت ایجاد میکند.
درمان روانکاوی تداوم مییابد؟
با این وجود، نمیتوان احساس کرد که مطمئناً باید چیزی مهمتر از این ملاقات، در زمانی شکلگیر برای هر دوی آنها، حاصل میشد، مردی که قرار بود به مهمترین نویسنده اروپایی دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ تبدیل شود و دیگری که قرار بود به یکی از مشهورترین و متمایزترین روانکاوان انگلیسی نسل خود تبدیل شود. اگرچه بیون بدون شک تحلیل خود از بکت را به خاطر داشت، اما هرگز در نوشتههای روانکاوانه، خلاقانه یا زندگینامهاش به طور مستقیم به آن اشاره نکرد، و به نظر میرسد بکت به ندرت در مورد آنچه که ممکن است به عنوان یک قسمت غیرمولد و حتی اشتباه در زندگیاش تلقی میکند، صحبت کرده باشد. .
دیدیه آنزیو، روانکاو فرانسوی که خود عمیقاً تحت تأثیر کار پیشگامانه بیون با روان پویایی گروهها در طول سالهای جنگ و پس از آن قرار داشت و مقالات متعددی در مورد کارهای بکت نوشته است، استدلال میکند که پربارترین دوره بکت از سال ۱۹۴۶ به بعد، نتیجه گسست قاطع از زبان و فرهنگ مادریاش بود و اینکه پاریس برای او فضایی برای بازی فراهم کرد – فضای دگرگونی وینیکوتی – که قبلاً تحت تأثیر خفقان مادر و بافت فرهنگیاش از آن محروم شده بود. آنزیو استدلال میکند که فرآیند نوشتن سهگانه معروف بکت، تحلیل ناتمام با بیون در سالهای پیشتر را خلاصه کرده و تکمیل میکند:
آهنگ روانکاوی در نمایشنامههای بکت
اصالت روایی نوشتههای بکت ناشی از تلاش (ناشناخته و احتمالاً ناخودآگاه) برای تبدیل مسیر، ریتم، سبک، فرم و حرکت یک فرآیند روانکاوی در طول سلسله جلسات متوالی آن، با همه پس زدن ها، به نوشتن است. تکرارها، مقاومت ها، انکارها، گسست ها و انحرافات که شرایط هر پیشرفتی است. (Anzieu 1983, 80). آنزیو نتیجه می گیرد که تجزیه و تحلیل یک رابطه پنهان و مستمر بین نویسنده و تحلیلگر ایجاد کرد: به نظر می رسد برای هر یک از این خالقان، دیگری همزاد خیالی مخفی او بوده است…
برای مطالعه بیشتر درباره ویلفرد بیون میتوانید به مقاله بیون مراجعه کنید. همچنین، برای رزرو نوبت روانتحلیلی، میتوانید از صفحه رزرو، نوبت بگیرید.